7

دیشب یه خوابی دیدم

گذاشتمش تو یخچال

تا 50 سال دیگه

که پیر شدم

تو آب حلش کنم

و پاهامو بذارم اون تو

و از گرمی خیالش،حال بکنم!

صفحه ی 13

شل سیلور استاین

6

از بین تمام چیزهایی که جوانی با خود دارد،با اهمیت ترینشان آرزوهاست.

صفحه ی 6


زمانی که سایرین شمارش معکوس غیر ممکن را آغاز می کنند،من به شمارش معکوس شدنی ها و ممکن ها مشغول می شوم.

صفحه ی 13


کیفیت زندگی شما متاثر از افرادی است که با آنها دیدار می کنید.
صفحه ی 52

وقت مانند تیری است که اگر از کمان خارج شود،بازگشتی برای او نخواهد بود.
صفحه ی 60

اگر جز افرادی هستید که علاقمندید از برترین ها باشید،باید نهایت کوشش خود را برای نیل به اهدافتان انجام بدهید.اگر شما از حد اکثر تلاش خود بهره ببرید،هر جند ممکن است همواره جز برترین ها نباشید،اما به یقین تنها یک گام با برترین ها فاصله خواهید داشت.از طرف دیگر اگر فکر می کنید توانایی انجام کاری را ندارید و این قدرت را در خود نمی بینید،در این صورت هیچ گاه در کاری پیروز نخواهید شد.
صفحه ی 116

هرگز به احراز مقام دوم رضایت ندهید و فکر نکنید در اوج بودن برای شما زیاد است.
صفحه ی 118

باید برای مطالعه کتاب همانگونه رفتار کنیم که قصد یافتن دوست جدیدی داریم،یعنی متنوع و گسترده باشد.همانطور که دوستان خوبی دارید،کتب پربار و سودمندی بخوانید.پس اطمینان یابید که مطالعه ی شما عمیق و با دقت کافی است.هرکتابی را به همان شیوه ای که به یک دوست خوب ارزش می دهید مطالعه کنید.
صفحه ی147

اگر با اشخاص سطح عالی دوست شوید،بدون اینکه خود پی ببرید،مسیر و طریق آنان را پیروی خواهید کرد و چنان چه با افراد سطح پایین مراوده داشته باشید،از شیوه و راه آنان تبعیت خواهید کرد.ارتباط با اشخاص سطح بالا در زندگی سودمند است،حتی با ارزش تر از پول،زیرا روابط خوب و مهربانانه با پول قابل معامله نیست.
صفحه ی 151

تا زمانی که جوان هستید یک پیشگام باقی بمانید.جهان به اندازه ای کوچک شده که آن را «دهکده جهانی» می نامند،اما هنوز در این جهان فضاهای بسیاری برای کند و کاو و بررسی وجود دارد. کره زمین اگرچه سرشار از انسان های مشغول به کار است،اما هنوز کارهای زیادی به جا مانده که تا بحال هیچ کس آن را انجام نداده است.
صفحه ی 171

دلسردی زائیده ی تنبلی است.
صفحه ی 198

بسیاری از ما زیبایی درون را فدای ظاهر می کنیم.تصور می کنیم برای جلب نظر دیگران باید گزافه گویی کنیم.تعداد زیادی از ما با دورن تهی و پوچ،فقط با ظاهر خود چاپلوسی می کنیم که در اصطلاح به آن «دورن خالی و بیرون عالی» می گوییم.
صفحه ی 216

گفتگو و مذاکره،قدرتمندترین شیوه برای متقاعد کردن دیگران نیست.اگرچه حرف زدن اهمیت دارد و شما باید بتوانید بسیار خوب و صادقانه صحبت کنید و سایرین را تحت تاثیر اندیشه هایتان قرار دهید،اما درحقیقت این اعمال شماست که دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد.
صفحه ی 219
کتاب:سنگ فرش هر خیابان از طلاست/نویسنده:کیم وو چونگ/ترجمه:علی اکبر ایزدی توسنلو

5

کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.
من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می چیدم. طاق ضربی را درست می زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف،دنبال معماری نرفتم.
در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام می پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش بینی می کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.
روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم.از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت! شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم. تمرین خوبی بود.هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود.
خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.
بزرگتر که شدم عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم!
اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.
من سال ها نماز خوانده ام.
بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.
روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!"مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!

کتاب:هنوز در سفرم/نویسنده:سهراب سپهری

4

از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،اگر گم شدی از این راه بیا.بلندشو.از دلت شروع کن.شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.

در سینه ات نهنگی می تپد/عرفان نظر آهاری


3

هر آفریده ای نشانه ی خداوند است،اما هیچ آفریده ای نشان دهنده ی اون نیست.

صفحه ی 17


تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.در انتظار خدا بودن،ناتانائیل،یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری.

صفحه ی 29


برای من«خواندن»اینکه شنهای ساحل نرم است،بس نیست؛می خواهم پاهای برهنه ام آن را حس کنند...به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد بیهوده است.
صفحه ی 33

بیماری های شگفتی در جهان هست 
و آن خواستن چیزی است که نداری.
صفحه ی 39

رویای فردا مایه ی شادی است،اما شادی فردا چیز دیگری است،و خوشبختانه هیچ چیز به رویایی که از آن در سر می پروردیم مانند نیست،چون هر چیزی ارزشی «دیگر» دارد.
صفحه ی 40

انتظار های شبانه ای هست
برای کدامین عشق؟هنوز کسی نمی داند.
صفحه ی 54

اعمال ما وابسته به ماست همچون پرتو فسفر به فسفر؛راست است که درخشش و شکوه ما از این اعمال است،اما این امر صورت نمی پذیرد مگر به بهای فرسایش ما.
صفحه ی 169

کتاب:مائده های زمینی و مائده های تازه/نویسنده:آندره ژید/ترجمه:مهستی بحرینی